خدای گرگ ها

نانوایی شلوغ بود و چوپان مدام این پا و آن پا می کرد،

نانوا به او گفت: چرا اینقدر نگرانی؟

گفت: گوسفندانم را رها کرده ام و آمده ام نان بخرم،

می ترسم گرگ ها شکمشان را پاره کنند!

نانوا گفت: چرا گوسفندانت را به خدا نسپرده ای؟

گفت: سپرده ام، اما او خدای "گرگ ها" هم هست....!!

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط آرزووووووو تنها